عاشقانه ها
بهترینها برای عاشق ترین ها
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:داستان عاشقانه,داستان عشق,داستان,عشق,عاشقانه ها,عشق, :: 11:16 :: نويسنده : علی
...در یک شب بارانی که وحشت تمام شب را فرا گرفته بود هنگامی که از ترس پرندگان هم به صدا درامده بودند جوانی با خاطرات تنها عشقش اشک میریخت از تمام دنیا بریده بود و در کنج اتاقی از یک خرابه در دل تاریکی آرام گرفته بود...باورش برایش سخت بود که عشق نازنینش را از دست داده بود آرام اشک میریخت...صبح شده بود که از خواب بیدار شد نمیدانست چه وقت به خواب رفته احساس کرد کسی سرش را در بغل گرفته هوا بویه عشقش را میداد تند تند نفس میکشید چه حس خوبی بود بعد از مرگ عشقش اولین باری بود که حس زندگی میکرد به چهره ی فردی که سرش در آغوشش بود نگاه کرد...خدایه من عشقم!! همان چهره ی معصوم همان لبخندی که دلش برایش تنگ شده بود او را در آغوش گرفت...آرام در گوشش گفت <<منتظرتم>> وای خدایه من چشمانش که باز شد در بیمارستان شهر بود و خبری از عشقش نبود آرام اشکش سرازیر شد و بازهم خاطرات... نظرات شما عزیزان:
|
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|